loading...
موسسه مکتب القران کریم شهر بادرود
بازدید : 67 یکشنبه 06 بهمن 1392 نظرات (0)

 

درسهایی از قرآن (3)

 

متن موضوع در ادامه مطلب


موضوع: برنامه ريزي عمر در سخن امام رضا(ع)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بيننده‌ها پاي تلويزيون زماني بحث را گوش مي‌دهند كه شهادت امام رضا را پشت سر گذاشتند. من راجع به زيارت امام رضا يك جمله بگويم و يك حديث هم از امام رضا بگويم و بعد بحث من وصل شود به آن حديث.

يكي اينكه ثواب زيارت امام رضا، از ثواب زيارت امام حسين بيشتر است. دليلش اين است كه در بازي‌هاي فوتبال آن بازي‌هاي آخر اهميتش بيشتر است. چون هرچه به آخر مي‌رسد فينال مي‌گويند؟ امام حسين را چهار امامي‌ها و شش امامي‌ها هم زيارت مي‌كنند ولي امام رضا را دوازده امامي‌ها زيارت مي‌كنند. يعني هرچه امامان به آخر مي‌روند مشتري‌هايشان كمتر مي‌شود. و توفيقي است «الْحَمْدُ لِلَّه‏» براي ايراني‌ها و قدر خودتان را بدانيد كه با قطار، ماشين، هواپيما، با هر وسيله‌اي امكان زيارت هست.

1- مشتاقان زيارت امام رضا(عليه‌السلام) در ديگر كشورها

من هندوستان بودم، به يك پيرمرد حدود 85 ساله برخورد كردم، تا فهميد من ايراني هستم، گريه كرد. گفتم: مگر ايران گريه دارد؟ گفت: من از اول جواني‌ام پول‌هايم را جمع كردم كه ايران بيايم، مشهد امام رضا. دارم مي‌ميرم ولي نشد بيايم.

در زيمباوه آفريقا بودم. يك زن و شوهر شيعه بودند، رفتم اينها را پيدا كردم، مغازه‌اش بسته بود. مسلمان زياد بودند، منتهي شيعه يك زن و شوهر بودند. آدرس گرفتيم و رفتيم او را پيدا كرديم. گفتيم: شما يك زن و شوهر شيعه در يك كشور غريب چه مي‌كنيد؟ اسم بچه‌هايتان چيست؟ گفت: صادق، باقر، كاظم، گفتم: بارك الله! او در آفريقا اسم امام را زنده مي‌كند، امام صادق و كاظم مي‌گذارد. متأسفانه بعضي از شيعه‌ها اسم بچه‌شان را يك چيزي مي‌گذارند كه ميلياني. مي‌گوييم: ميلياني يعني چه؟ گفت: يك تيغي است در آفريقا. آفريقا اسم امام صادق را مي‌گذارد، اين اسم تيغ‌هاي آفريقا. داريم آدم خل خيلي داريم! (خنده حضار)

گفتم: خوب شما چه مي‌كنيد؟ گفت: ما تاريخ كربلا را نوشتيم، شب عاشورا كه مي‌شود، خانم و بچه‌هايم مي‌نشينند، من تاريخ كربلا را مي‌خوانم و آنها گريه مي‌كنند. بعد هم خانم من مي‌نشيند و مي‌خواند و من گريه مي‌كنم. يك روضه‌ي يك نفري داريم. گفتم: چه آرزويي داري؟ گفت: ايراني هستي. من پير شدم، مي‌شود شما يك كاري كني من ايران بيايم، زيارت امام رضا بروم؟ اجمالاً يك سلامي به امام رضا بدهيد. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا علي بن موسي الرضا، السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه»

2- اهتمام ويژه امام رضا(عليه‌السلام) به نماز اول وقت

يك خاطره هم از امام رضا بگويم. اسم چند گروه آمده است. يكي يهود است، اسمش در قرآن هست. نصاري اسمش در قرآن هست. مجوس هم در قرآن هست. صابئين هم اسمش در قرآن است. صابئين، كلمه‌ي صابئين در قرآن هست. صابئين هنوز هم رگه‌هايش در بصره و اهواز هستند. زندگي‌شان يك اصولي دارد، مي‌گويند: بايد كنار رودخانه زندگي كنيم. غسل‌هايي دارند، زندگي‌شان بايد كنار رودخانه باشد. با حضرت يحيي يك رابطه‌ي خاصي دارند. با ستاره‌ها يك رابطه‌ي خاصي دارند. اين صابئين زمان امام رضا برجسته بودند. يك رهبري هم به نام عمرو صابئي داشتند كه عالم درجه يك صابئين بود. ايشان با امام رضا چند جلسه بحث كرد و يك روز در بحثش گفت: قبول، كلمه‌ي قبول اين بود. گفت: «الان» يعني الآن «لان» يعني لَيِن، نرم شد. «الان لان قلبي» قلب هم كه مي‌دانيد يعني چه. الآن دلم نرم شد. يعني حق با شماست. تا گفت: الآن دلم نرم شد، حق با شماست. صداي اذان بلند شد. امام رضا رفت. گفتند: آقا،  اين جلسه، جلسه‌ي مهم تاريخي است. شما با كسي صحبت مي‌كردي. كه رهبر يك فرقه‌اي است، عمرو صابئي يك آدم دانشمندي است و زير بار نمي‌رفت. بعد از اين همه جلسه الآن دلش نرم شده است. شما صبر كنيد اين مسلمان شود كار را تمام كنيد و بعد نماز اول وقت برويد. فرمود: نماز اول وقت!

در زيارت هم مهم نيست آدم دستش به ضريح برسد. آخر گاهي مي‌گويند: شلوغ بود به دلم نچسبيد. از كجا آنكه به دلت نچسبيد زيارت قبول است. شايد آنكه به دلت نچسبد قبول است، آنكه به دلت چسبيد قبول نيست. خيلي وقت‌ها ما وقتي به دلمان مي‌چسبد، اول انحرافمان است. اول انحرافمان آن است كه به دلت چسبيد. خوب معلوم مي‌شود دنبال دلت بودي. همين كه انسان وارد حرم شود، حرم هم شلوغ است وارد صحن شود، وارد رواق شود، لازم نيست عربي بخواند. سلام عليكم يا امام رضا ما زوارت هستيم. تو نزد خدا آبرو داري. از خدا براي ما بخواه. زيارت است. يك سلام يك زيارت است. السلام عليك يا علي بن موسي الرضا! يك زيارت است. حالا اگر بهتر بخواني كه بهترين زيارت، زيارت امين الله، زيارت جامعه است. چه بهتر، اما اگر كسي سواد ندارد، يا نمي‌تواند، يا وقت ندارد، احساس نكند زيارت به دلش نچسبيد.

3- نشانه قبولي زيارت

ما داشتيم آدم‌هايي را كه اصلاً اولياي خدا را زيارت نكردند. ولي آن زيارت حساب شده است. اويس قرني مي‌خواست پيغمبر را زيارت كند. از مادرش اجازه گرفت، مدينه آمد و پيغمبر در مدينه نبود. يك مدتي ايستاد، ديد پيغمبر را نديد. گفت: من به مادرم قول دادم. گفت: سلام ما را به پيغمبر برسانيد. ما مي‌خواستيم ببينيم. برگشت كه به قولش عمل كند. پيغمبر وارد شد گفت: اويس قرني آمده. بوي اويس مي‌آيد. يعني پيغمبر را نديد، اما زيارتش قبول شد. و آدم‌هايي را هم داريم صبح تا شام نزد پيغمبر بودند و هيچ آبرويي نزد پيغمبر ممكن است نداشته باشند.

و چقدر خوب است افرادي كه مكرر مشهد مي‌روند، آدم‌هايي را كه در عمرشان مشهد نرفتند، اينها را هم ببرند. در هر محله‌اي پيشنماز محله، هيأت امناي محله، مسجدها، رئيس هيأت، بالاخره در محله‌ها هيأت زياد است. همه همديگر را مي‌شناسند و كسي هم دروغ نمي‌تواند بگويد. آدم مي‌داند كه ايشان مثلاً بيست سال است مشهد نرفته است. پانزده سال است مشهد نرفته است. يك اتوبوس بگيريم، يك كوپه قطار بگيريم و مشهد نرفته‌ها را هم ببريم.

حديث داريم امام رضا فرمود: اگر كسي زيارت من بيايد، سه جا بازديد او مي‌روم. يكي لحظه‌ي جان دادن است. من يك خاطره دارم، اين خاطره را قبلاً در تلويزيون گفتم. منتهي ديگر 34 سال گذشته است. من گاهي پرونده‌ها را نگاه مي‌كنم، مثلاً مي‌بينم بحث وقت را هفت سال پيش گفتم. يا فلان بحث را ديشب نگاه مي‌كردم ديدم اين بحث را هفده سال پيش گفتم. از هفده سال پيش تا حالا خيلي بچه‌ها بزرگ شدند و بحث‌ها يك عده رفتند و يك عده آمدند.

من اين خاطره را نمي‌دانم چند سال پيش گفتم ولي تقاضا دارم چون شام غريبان امام رضا است، اين خاطره را بشنويد. حديث است ولي اين خاطره براي من لمس شد. يك صلوات بفرستيد تا من حديث را بگويم. (صلوات حضار)

معذرت مي‌خواهم از اينهايي كه اين خاطره را قبلاً شنيدند. اگر تكراري است پنج دقيقه طوري نيست، تكراري گوش بدهيد. اگر هم نشنيدند، چيز قشنگي است. خيلي مهم است.

4- خاطره‌اي از حضور امام رضا(عليه‌السلام) در لحظه جان دادن

عالمي در اصفهان بود كه از دنيا رفت. من مريد آن عالم بودم و دو تا از بچه‌هايش هم شهيد شدند. اين عالم شوهر خواهر دكتر بهشتي شهيد مظلوم بود. ايشان با يك جمعي مي‌خواهند كربلا بروند. از اصفهان كارواني راه مي‌اندازند، قصر شيرين مي‌روند، لب مرز، گمرك مي‌گويد: من مي‌خواهم خانم تو را ببينم. گفت: چرا مي‌خواهي خانم مرا ببيني؟ مي‌گويد: مي‌خواهم با عكسش تطبيق بدهم. اين خودش است يا نه؟ گفت: حالا اگر لازم شد خانم مرا ببيني، يك زن بيايد ببيند. گفت: نه! من بايد خودم او را ببينم. اين خيلي به غيرتش برخورد. غيرت! خيلي از افراد دخترانشان را راحت مي‌گويند: برو بيرون. هركسي به زنش نگاه كند، به دخترش نگاه كند، غصه نمي‌خورد. ولي ايشان مي‌گفت: من اجازه نمي‌دهم. غيرتم اجازه نمي‌دهد. زن ناموس من است. اسلام مي‌گويد: اگر در كوچه راه مي‌روي، در خانه‌اي باز است. شما حق نداري داخل خانه را نگاه كني. ولو در باز است. در باز است ولي ناموس مردم در آن است. اگر در باز هم هست، شما حق نداري نگاه كني تا چه رسد به اينكه از پشت در ببيني. تجسس كه حرام است. در باز هم ممنوع است. گفت: يك خانم بيايد خانم مرا ببيند. گفت: نه، من بايد خودم ببينم. گفت: من اگر خانمت را نبينم نمي گذارم كربلا بروي. لب مرز تو را نگه مي‌دارم، و تو را برمي‌گردانم. باقي رفيق‌هاي ايشان خانمشان را نشان گمرك دادند و رفتند. ايشان هم دو، سه روز لب مرز ايستاد. ديد نه اين سفت است. لب مرز گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»! خواستم بيايم تا لب مرز آمدم. اينها مي‌خواهند نگاه به خانم من كنند. من غيرتم اجازه نمي‌دهد. برگشت.

كرمانشاه برگشت، خانه‌ي شهيد محراب آيت الله اشرفي رفت. آقاي اشرفي گفت: سه روزه كربلا رفتي؟ گفت: نه، نرفتم. سه روز لب مرز بودم. ولي يك چنين صحنه‌اي شد. من غيرتم اجازه نداد، از خير كربلا گذشتم. برگشت اصفهان گفتند: نرفتي؟ قصه را گفت. قسمت ما نبود، تمام شد.

آقاياني كه كربلا رفتند، اين را پسرش مي‌گفت. پدر دو شهيد است. آقازاده‌اش به من گفت: آنهايي كه كربلا رفتند، خانه‌ي ما برگشتند و گفتند: آقاي حاج آقا مصطفي بهشتي، همان آيت الله، شوهر خواهر آيت الله بهشتي. گفتند: ما حاضر هستيم ثواب كربلاي رفته را به شما بدهيم. شما ثواب كربلاي نرفته را به ما بدهيد. حالا امام حسين چه حالي از اينها گرفته بود، كه گفته بود: شما با گناه آمديد. اگر در عزاداري گناه باشد، قبول نيست. در عزاداري دروغ باشد، در عزاداري خلاف باشد، قبول نيست. خدا در قرآن مي‌گويد: كار را از آدم‌هاي با تقوا قبول مي‌كنيم. اين آدم اينقدر با تقوا بود كه حاضر شد از اصفهان تا قصر شيرين برود ولي كربلا نرود كه گناه نكند. خوب اين را براي چه گفتم؟ كه بگويم: اين چقدر باتقوا بود. اين آقاي عالم باتقوا كه پدر دو شهيد است و از مرز عراق برگشت، مشهد رفت. مشهد رفت و برگشت، آقازاده‌اش كه امام جمعه‌ي موقت اصفهان هم بود، براي من مي‌گفت. ما با آقازاده‌اش هفده، هجده سال تقريباً رفيق بوديم. گفت: ساعت آخري كه پدرم مي‌خواست جان بدهد. بحث من چيه؟ كه هركس زيارت امام رضا برود، دقيقه‌ي آخر امام رضا سراغش مي‌آيد.

اين پسر كه امام جمعه‌ي موقت اصفهان بود شهيد شد. از پدرش نقل مي‌كند. مي‌گفت: ساعات آخر عمر پدرم، بالاي سر پدرم بودم. يك مرتبه ديدم پدرم نفس‌هاي آخر را كشيد. خوب ساعت را ديدم و نوشتم. مثلاً دوشنبه ساعت دو و بيست دقيقه بعد از نصف شب. نوشتم و در يك كاغذ گذاشتم. يك پارچه روي پدرم كشيدم و دعا و توسل و گريه و صبح هم به فاميل‌ها گفتم: ديشب سحر بابا جان داد. خوب مريد داشت. يك تشييع جنازه‌ي با عظمتي و كفن. يك روز يك جواني من را ديد و گفت: پدر شما يك چنين شبي مرد،  گفتم: بله. گفت: يك چنين ساعتي؟ من حساس شدم، گفتم: ساعت؟ بله. گفت: يك چنين دقيقه‌اي؟ مچش را گرفتم و گفتم: دقيقه و ساعتش را، شما كه هستي؟ گفت: من يك آدم. گفتم: خوب آدم در خيابان خيلي است. شما دقيقه‌ي عمر پدر مرا، من به خواهرها و برادرهايم هم نگفتم. فقط نوشتم و در جيبم است. آقا خواهش مي‌‌کنم بگو که هستي؟ گفت: من یک جوانی هستم، خواب دیدم وارد حرم امام رضا شدم. دیدم امام رضا بیرون مي‌آمد. گفتم: آقا کجا می‌روی، من زیارت تو آمدم. گفت: هرکس با اخلاص زیارت ما بیاید، دقیقه‌ی آخر من باید بازدیدش بروم. حاج آقا مصطفی بهشتی از علمای اصفهان است. حدود هفتاد ساله است. الآن دقیقه‌ی آخر عمرش است. شما هم اینجا باش، من بروم و برگردم. ایشان هم گفت: نمی‌دانم حاج آقا مصطفی بهشتی کیه؟ این جوان می‌گفت از خواب بیدار شدم. چراغ را روشن کردم، نوشتم. آیت الله حاج آقا مصطفی بهشتی، دوشنبه 20/2 دقیقه بعد از نصف شب. آقازاده‌اش هم که امام جمعه موقت اصفهان بود، می‌گفت: وقتی این نوشته را نشان من داد. گفتم: پس بایست من هم یک نوشته دارم. من هم نوشته‌ام را از جیبم بیرون آوردم. این دو نوشته با هم یکی بود.

5- اقدام براي اعزام مشتاقان به زيارت امام رضا(عليه‌السلام)

حالا امام رضا چه سفارش کرده است؟ پس یک حرکتی بیایید بکنید. یک نهضتی، هر مسجدی مشهد نرفته‌هایش را ثبت نام کند. به هیچ‌کس هم نگویید. مثلاً بنده بیایم پیش رئیس مسجد بگویم: آقا، سه نفر مشهدی را من بانی هستم. او هم بگوید: من هم یکی را بانی هستم. یکی بگوید: من پول ندارم، بگوید: ما پنج نفر، یک نفر بانی است. یک کاری کنیم همه ایرانی‌ها زیارت امام رضا را رفته باشند. حالا نه اینکه مثلاً بگوید: بچگی‌اش رفته. ممکن است کسی ده سال است، آنهایی که ده سال به بالا هست، نرفتند یک کار خیری است. اتفاقاً از کجا که زیارت او قبول نمی‌شود. یکوقت ممکن است خدا به خاطر زیارت او مشکلات شما را هم حل کرد. یک آیه در قرآن داریم می‌گوید: هروقت کارت تنگ است یک گره را باز کن، کارت باز می‌شود. عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. «وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ» یعنی کسی که رزقش تنگ است. «فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ» (طلاق/7) گیر را باز کنید، گیر باز می‌شود.

برای دخترت شوهر پیدا نمی‌شود. برای پسرت هرجا می‌روی نمی‌شوی. بگو: خدایا نذر کردم اگر من برای دخترم و بختش باز شد، مثلاً فلان مبلغ در جهازیه کمک کنم. عقد یک نفر را من بانی شوم. پول تالارش را من بدهم. کارها را بکنیم، راه را باز کنیم، راه ما باز می‌شود.

6- تقسيم اوقات براي كار، عبادت، لذت

بحثی که داشتم بحث مهمی است. بحث وقت! امام رضا فرمود: وقتتان را چند قسمت کنید. ساعتی برای عبادت، ساعتی برای کار، ساعتی هم برای لذت. این ساعت‌ها «لذة» با همین عبارت است، کلمه‌ی «لذة» در حدیث است. ساعتی برای لذت، منتهی لذت غیر حرام. مسأله‌ی وقت خیلی مهم است. امیرالمؤمنین فرمود: «المؤمن مشغول وقته» علامت مؤمن این است که وقتش را تلف نکند.

خدا به همه‌ی قطعات زمان قسم خورده است. قرآن را باز کنید، «وَ الْفَجْرِ» (فجر/1) یعنی قسم به طلوع فجر، سوره‌ی دیگر «وَ الصُّبْح‏» (تکوير/18) اول طلوع فجر، بعد صبح مي‌شود. «وَ الضُّحى‏» (ضحي/1) قسم به چاشت. «وَ النَّهار» (شمس/3) قسم به روز. «وَ الْعَصْرِ» (عصر/1) قسم به عصر. «وَ اللَّيْل‏» (تکوير/17) شما معنا کنيد. قسم به شب. منتهي خود سحر را سه بار قسم خورده است. «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ» (مدثر/33)، «وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ» (تکوير/17)، «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» (فجر/4). «يَسْرِ، عَسْعَسَ، أَدْبَرَ» يعني قسم به شب وقتي دارد تمام مي‌شود. يعني قسم به سحر! شب‌هاي زمستاني بياييد دو رکعت نماز شب بخوانيم. نماز شب مي‌دانيد چقدر آسان است؟ يازده رکعت بدون «قُلْ هُوَ اللَّه» است. ما تعاوني حساب مي‌کنيم که مشتري شويد. بله چهل مؤمن و سيصد تا العفو هم داريم ولي اين براي آنهاست که در نماز شب آب‌بندي شدند. آنهايي که نو نو هستند، مي‌خواهند شروع کنند، يازده رکعت ساعت بگذاريد، 12 دقيقه مي‌کشد. يک نماز شب بخوانيم. لازم هم نيست، بايستيد. نشسته بخوان. نه اينکه پايت درد مي‌کند. آن کسي هم که پايش سالم است مي‌تواند نشسته بخواند. يک خرده خم مي‌شويم، «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ»، «اللَّهُ أَكْبَر»! سر را روي يک ميزي مي‌گذاريم، سجده مي‌کنيم. اين نماز شب را، شب‌ها طولاني است. چون پنج و نيم غروب مي‌شود. صبح تقريباً ساعت هفت... چند ساعت مي‌شود؟ هان... 14 ساعت است. خوب يک روز با خدا حرف بزن. حديث داريم چه کسي مغبون است؟ مغبون کسي نيست که سکه‌اش ارزان شود. مغبون کسي است که عمرش رفت، و کاري نکرد. خدا به همه‌ي قطعات قسم خورده است.

حديث داريم: «لو صح العقل لاغتنم كل امرئ مهلة» (غررالحکم/ص159) اگر آدم عاقل باشد، مهلت را از دست نمي‌دهد. دکتر به امام گفته بود قدم بزن. ايشان در خانه‌اش که قدم مي‌زد يک تسبيحي دستش بود، ذکر خدا مي‌گفت. مي‌گفت: دکتر گفته با پايم قدم بزنم. لبم چرا بيکار باشد؟ سرباز است، لب مرز ايستاده است. پليس است. لب مرز ايستاده است. هميشه ذکر خدا را بگويد. «سُبْحَانَ اللَّه‏»، «اللَّهُ أَكْبَر»، مي‌خواهي هم ريا نکني، «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگو. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» ذکري است که لب هم تکان نمي‌خورد. يعني آدم مي‌تواند در يک جلسه، ببين شما به لب‌هاي من نگاه کنيد. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» اصلاً لبم تکان نخورد. لازم هم نيست، حالا من ذکر مي‌گويم خواهند گفت: شيخ شده. يا خواهند گفت: حالا ايشان مقدس بازي درآورده. ولي از خدا غافل نشويم.

7- زندگي براي رشد و تعالي، نه گناه و معصيت

امام زين‌العابدين مي‌گويد: اگر عمرم به درد مي‌خورد، عمرم بده. يک کسي به يک کسي گفت: التماس دعا داريم. تو رو به خدا يک دعايي در حق ما بکن. گفت: خدا «إِنْ شاءَ اللَّه‏» ايشان را مرگ بدهد. گفت: اِ... من گفتم: دعا کن. گفت: تو هرچه زنده باشي، گناهت بيشتر است. زودتر بروي، بهتر است. افرادي هستند، به قول مناجات مي‌گويد: « کل ما زاد عمري، زاد معصيتي» هرچه عمرم بيشتر مي‌شود... از مرگ هم نترسيد. مرگ، حساب کردم يا بهشتي هستيم يا جهنمي. ديگر راه سوم که ندارد. يا بهشتي هستيم، يا جهنمي. اگر بهشتي هستيم، زودتر پيش سلمان و ابيذر برويم. چرا اينجا ول معطل هستي؟ برو نزد اولياي خدا. نزد امام صادق برو. اگر هم جهنمي هستي، زودتر برو، هرچه باشي جهنمت داغتر مي‌شود. بنابراين مرگ ترس ندارد.

هرچه داريم مالمان را تسويه کنيم. هرچه داريم هشتاد درصد براي خودمان، بيست درصد خمست را بده، هر پانزده کيلو گندم، ده کيلو گندم، گندم ديمي با گندم آبي... چه ساعت‌هايي را ما حرام مي‌کنيم. اوه اوه اوه... مي‌داني کشاورزها زمستان چقدر بيکار هستند؟ ميليون‌ها کشاورز همينطور بيکار نشستند. الآن در روستاها اينقدر باسواد و ليسانس و در شهرها، در بخش‌ها، بازاري مشتري ندارد. خوب وقتي بدون مشتري نشستي يک کتاب مطالعه کن. وقتي مشتري آمد کتاب را کنار بگذار، مشتري را... ولي وقتي نشستي، يک کتاب مطالعه کن.

يکي از کشورهاي غربي، اروپا وارد شدم. نگاه کردم پنجاه، شصت تا تاکسي منتظر مسافرهاي هواپيمايي هستند. همه‌‌ي شوفرهاي تاکسي مطالعه مي‌کردند. دستگاه فيلم‌برداري نداشتم، فيلم برداري کنم. تمامشان مطالعه مي‌کردند. و ما همينطور مي‌ايستيم تا يک مشتري بيايد. از پاره وقت‌ها استفاده کنيم. شما مي‌دانيد امام چطور از عمرش استفاده کرد.

خدا رحمت کند من از حاج آقا مصطفي فرزند بزرگ امام شنيدم. آن روزي که امام ترکيه بود، يک سالي و بعد ايشان را عراق آوردند، ما رفتيم کاظمين پيشواز امام. در يک جلسه حاج آقا مصطفي گفت: امام در ترکيه، پرده را کنار کرد که نور از حياط در اتاقش بيايد، کتاب بنويسد. مسؤول اطلاعات ترکيه آمد گفت: به ما گفتند: شما از نور خورشيد استفاده نکني. پرده را کشيد، گفت: لامپ را روشن کنيد. آن زماني که امام خميني نمي‌توانست از نور خورشيد استفاده کند، در اتاق با نور چراغ يک دور فقه نوشت. ما يک کتابي داريم همه طلبه‌ها بايد بخوانند. به نام لمعه، شهيد اول، شهيد دوم. هر دو شهيد کتابشان را در زندان نوشتند.

همين جناب آقاي هاشمي رفسنجاني، قبل از انقلاب زندان بود، در زندان يک دور تفسير نوشت که بعداً اين را تکميل کردند، چاپ کردند، به نام تفسير راهنما. يک دور تفسير در زندان ايشان نوشت.

ما خودمان آيت الله العظمي مکارم، تبعيد بود در مهاباد شيفتي نزد ايشان مي‌رفتيم، زمان تبعيدي بعضي جلدها را نوشتيم. از وقت استفاده کرد. کشاورزها تابستان،زمستان کارشان کم است. مغازه‌ها وقتي کار ندارند، کارشان کم است. شب‌ها يک ساعت تلويزيون، دو ساعت تلويزيون، حالا به هر حال نمي‌خواهم بگويم: تلويزيون نبينيد، البته من فرصت نمي‌کنم ببينم. يک کسي يک زن بد داشت، گفتند: طلاقش بده. گفت: وقت نمي‌کنم. (خنده حضار) من وقت نمي‌کنم تلويزيون ببينم. ولي از وقتمان استفاده کنيم. لحظه‌ها که مي‌آيد مي‌رود، انسان حسرت مي‌خورد، که عجب چطور ما وقتمان را تلف کرديم؟

عرض کردم شبي يک کتاب مطالعه کنيد. کتاب هم گران است از کتابخانه بگيريد. حالا هم که ديگر همه خانه‌ها با هم باز شده، خيلي چيزها روي سايت است. از وقتمان استفاده کنيم. امام رضا فرمود: وقتتان را هدر ندهيد.

«كُنْ عَلَى عُمُرِكَ أَشَحَّ مِنْكَ عَلَى دِرْهَمِكَ وَ دِينَارِك‏» (بحارالانوار/ج74/ص78) مي‌گويد: عمرت را بيشتر مواظبت کن تا پولهايت را. يک خانم بيشتر مواظب طلايش است، يا مواظب جواني‌اش؟ مي‌گويد: بابا اگر طلا داري و عمر هم داري، حساسيت تو روي عمرت باشد. نه روي طلا!

يک نفر يک پولي را گم کرد و رفت. حالا بگويم آن يکي که بود. خودم بودم! (خنده حضار) بچه بودم، يک پولي را گم کردم و نگاه کردم ديدم پول نيست، رفتم. خدا اموات را رحمت کند. پدرم گفت: محسن! گفتم: بله. گفت: مگر گم نکردي؟ گفتم: چرا. گفت: بيا پيدا کن. گفتم: آقاجان ببين، يک پولي را گم کردم، فرض کنيد ده تومان. ده تومان هم بايد وقت صرف کنم پيدا کنم، ده تومان هم غصه بخورم، مي‌شود سي تومان. ده تومان گم کردم، ده تومان وقتم صرف مي‌شود، ده تومان هم حرص مي‌خورم. خيلي وقت صرف نکنيم.

مثلاً نشسته روي شله زرد را گل درمي‌آورد. بابا اين در دهان مي‌رود قاطي مي‌شود. اين خانم يک ترب را برداشته و از اين ترب گل درست مي‌کند. بيکاري؟ بابا اين چند دقيقه ديگر زير دندان‌ها، له مي‌شود. مثل کسي که مي‌خواهند آتشش بزنند، شما کراواتش را اتو مي‌کني. (خنده حضار) بابا آخر اين را مي‌خواهند آتش بزنند. کسي را که مي‌خواهند آتش بزنند، که ديگر کراواتش را اتو نمي‌کنند. وقتتان را صرف نکنيد. وقتمان را صرف مي‌کنيم.

يکي دکان آرايشگاهي، حالا مي‌گويند: پيرايشگاهي، نشسته بودم، هفت، هشت نفر نشستند. گفتم: بيکاري؟ گفت:آخر نوبت است. گفتم: اين موي صورت اينقدر ارزش دارد که شما يک ساعت و نيم براي کوتاه کردن مو، يک ساعت و نيم نوبت بگيري. برو هروقت خلوت است، اصلاح کن. ما چرا اينقدر عمرمان را آتش مي‌زنيم. هرجا طلا را حفظ مي‌کني، درهم و دينار را حفظ مي‌کني، عمرت را هم حفظ کن. «أَشَدُّ الْغُصَصِ فَوْتُ الْفُرَصِ» (مستدرک/ج12/ص142) بالاترين غصه‌هاي قيامت آتش زدن عمر است که عمرمان را آتش زديم.

اين شب‌هاي زمستاني چقدر آدم بلد نيست قرآن بخواند؟ خيلي. چقدر آدم بلد است قرآن بخواند؟ خيلي. بگوييم: آقاجان، شب‌هاي زمستاني تو قرآن بلد هستي بخواني. من هم بلد نيستم قرآن بخوانم. بيا شب‌ها نيم ساعت، در يک کوچه هستيم. بيا شبي نيم ساعت به ما قرآن ياد بده. ده تا نيم ساعت، بيست تا نيم ساعت، قرآن را ياد بگيريد. تمام شد و رفت. آقا يک خطاط است، شب‌هاي زمستان است. ما ده تا بد خط است. اين کارها را در مسجد هم مي‌شود کرد. بدخط‌ها ثبت نام کنند، يک استاد خط در محله بيايد، خطاطي ياد او بدهد، خطش خوب شود. فردا به ما مي‌خندند. با اين وضعي که...

جايي که استخر است، يکي شنا بلد است و يکي شنا بلد نيست. يک برنامه بگذاريم که بچه‌هاي مسجد، بهترين مسجد، مسجدي است که همه مردمش اهل مطالعه باشند. هرکس مشهد مي‌رود يک کسي را هم که مشهد رفته با خودش ببرد. شنا بلد است... در محله يک دکتر است. دکتر شبي دو ساعت، نه شبي دو ساعت، هفته‌اي دو ساعت بيايد بنشيند، بيمارها نزدش بيايند و نسخه بدهد. ما مي‌توانيم خيلي... «أَشَدُّ الْغُصَصِ» بالاترين غصه‌ها آتش زدن عمر است.

«انما عن تعدد ايامک» امام فرمود: ارزش تو عدد روزهايت است. شما که هستي؟ نگو: من چند تا خانه دارم. چند ميليارد پول دارم. چند ميليون پول دارم. چند ماشين دارم. شما چه هستي؟ مي‌گويد: هرکس مي‌خواهد خودش را قيمت کند بگويد: من چند روز هستم؟ ارزش تو روزهاي تو است. هر روزي که از دست برود، يک مقدار از ارزش ما کم مي‌شود. ولذا پدر بزرگ‌ها، پدر کوچک هستند. چون آب شدند. سه سال ديگر بيشتر نمانده. اينها پدر کوچک هستند. حالا ما به آنها پدر بزرگ مي‌گوييم. «انما عن تعدد ايامک»

حضرت فرمود: دو چيز وقتي رفت، ديگر برنمي‌گردد. يکي تيري که رها شد، برنمي‌گردد. يکي عمري که رفت برنمي‌گردد. خيلي هم فکر بزرگ‌ها نباشيد. که مثلاً حالا جوان هستيم. جوان‌ها هم قدر عمرشان... چون در قرآن چهارده مرتبه «بَغْتَة» (انعام/31) گفته است. يعني يک وقت فکر مي‌کني که حالا حالا عمر داري، باورت نمي‌آيد که عجب! نه! دارد عمر ما تمام مي‌شود. خوب اشاره مي‌کنند وقت تمام شد.

«يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْت‏» (زمر/56) قرآن داريم که روز قيامت مي‌گويند: واي بر ما از عمري که تلف کرديم. بياييد مطالعه کنيم. وضع مطالعه در کشور ما خوب نيست. ما وقتي مطالعه مي‌کنيم، وقتي است که يا ترم و امتحان و اينها باشد. خودمان به عشق علم مطالعه نمي‌کنيم. از ترس نمره و به عشق نمره. شما يک فرهنگ کتاب‌خواني... البته کتاب‌ها هم گران است. ما بايد وزارت ارشاد ما دستور بدهد، دو رقم کتاب چاپ کند. يک کتاب با جلد خوب و کاغذ خوب و گران، براي آنهايي که پول دارند. ولي اگر کسي پول ندارد نبايد از علم محروم شود. يک کتاب ارزان هم، مثل موکت و قالي. آن کسي هم که پول قالي ندارد، نبايد روي خاک بنشيند. کتاب ارزان. هفته‌اي يک کتاب مطالعه کنيد. البته علم مفيد باشد. کتاب‌هاي مفيد باشد. خيلي از کتاب‌ها حضرت عباسي حيف نان که آدم مي‌خورد. حيف کاغذ، حيف قلم، حيف عمر، کتاب هست مثلاً چهارصد صفحه تمام حرف‌هايش چهار صفحه بيشتر نيست. يک خرده جمع و جور کنيم، هم در حرف‌هايمان و هم در مطالعاتمان، امام رضا فرمود: از عمرتان استفاده کنيد. ساعتي را براي عبادت، ساعتي را براي تفريح حلال... خوب بس است دعا کنيم.

خدا تو خودت مي‌داني، من داشتم مي‌آمدم فکر مي‌کردم که خود من چقدر از عمرم را خراب کردم. چه دقيقه‌ها و ساعت‌هاي عمر من آتش گرفته است. خدايا تو را به آبروي امام رضا هرچه عمرمان را هدر داديم يا در انحراف بوديم، گذشته‌هاي ما را به آبروي امام رضا ببخش. از الآن تا ابد لحظه‌هاي عمر ما را مفيد و در راه رضاي خودت، ذخيره‌ي قيامت ما قرار بده. خدايا قلب امام زمان را از الآن تا ابد از ما راضي بفرما. مشکلات فرد و جامعه و دولت و ملت ما را حل بفرما.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک های مفید


    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 49
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 75
  • بازدید ماه : 77
  • بازدید سال : 149
  • بازدید کلی : 10,053
  • کدهای اختصاصی
    فهرست

    مدیریت موسسه

    مهد کودک

    امکانات موسسه

    فعالیت های فوق برنامه

    تصاویر

    فیلم

    صوت

    درد دل کودکان

    مسابقات

    روابط عمومی

    تماس با ما

    امور آموزش و پرورش

    امور قرآنی

    ثبت نام

    اخبار